ساعت «دوازده» نشده بود. طبق عادت هر ساله موبایلم را گذاشتم یک جای پنهان که صدایش را نشنوم. بعد از ده دقیقه ای استرس طبق عادت هر ساله دوان دوان به سمت موبایلم هجوم بردم تا وقتی به صفحه اش نگاه می کنم بی اختیار بخندم و لحظه ای زندگی به کامم باشد.
نمی دانی در آن ده دقیقه بعد از «دوازده» چه بر من گذشت. با خودم گفتم هنوز من را فراموش نکردی، هنوز هستی هنوز هستم.

موبایلم را برداشتم و آرام چرخاندم. نبود. چیزی نبود. نه اس ام اس نه زنگ. بار اولم نیست که دنیا بر سرم خراب می شود. این صحنه برایم تکراری بیش نیست. آهای! من سال را با اس ام اس تو شروع می کردم... حالا که «نیست» به درک، امسال عمرم را زنده به گور می کنم !