● از پشت عینک شیشه ای

پیشنهاد می کنم کمی «عاشق» باشید. کمی مهربانتر. کمی انسان تر. لطفا چشمهایتان را بشویید. کمی از «زمختی» نگاهتان خجالت بکشید. لطفا پرده های تاریکی دلتان را کنار بزنید. پیشنهاد می کنم با دختر گلفروش سر چهار راه زلال تر باشید. چرا فکر می کنید انسان باید «یک» بار عاشق شود.

                          

چرا فکر می کنید همه عشق ها باید به «ازدواج» ختم شود. پیشنهاد می کنم یک بار هم که شده عاشق «نگاه» همکلاسی تان شوید. پیشنهاد می کنم یک بار هم که شده عاشق «زن» همسایه تان شوید. عاشق رخت پهن کردنش عاشق خرید کردنش، عاشق مرد همسایه که در حال سوت زدن آشغال را دم در خانه شان می گذارد. لطفا دستان «مادرتان» را فراموش نکنید. دست هایی که پر از عشق آسمانی ست. لطفا عاشق نانوایی سر کوچه تان بشوید، به جایی بر نمی خورد.

باور کنید می توان با صدای غار غار «کلاغ» هم زندگی کرد. باور کنید جزئیات خیلی زیباتر و عمیق تر از کلیات هستند. گریه کردن و همدردی کردن با شخصیت «سینمایی» یک فیلم خودش یک دریا عاشقی ست. با روحتان «عشق بازی» کنید.

باور کنید می توان با یک فنجان «قهوه»، یک اتاق پر سکوت و یک موسیقی ملایم از زندگی لذت برد. لطفا کمی هم به شعور و «ذات» و شخصیت انسانی که روبرویتان نشسته توجه کنید. چرا این همه تسلیم جسم و نفس سنتی خودتان هستید. آیا نمی توانید برای یک بار هم که شده عاشق انسان روبروی خودتان شوید نه «جنس» او.

برای چند لحظه جنسیتان را فراموش کنید فقط کمی انسان باشید. باور کنید قلبتان گنجایش عشق تمام «شش» میلیار انسان روی کره زمین را دارد. پیشنهاد می کنم کمی به آدم های دور و برتان نگاه کنید. از آدم های دور و برتان به آسانی نگذرید.

آدم ها جالب هستند و «مرموز». کند و کاو در دنیای مرموز هر انسانی چیزهای زیادی یادمان می دهد. چرا فکر می کنید «ارگاسم» شدن فقط در زیر لحاف ممکن است. چرا لذت را فقط برای جسمتان می خواهید. باور کنید می توان با شنیدن یک موسیقی ناب با خواندن واژه های تازه و با سلام کردن به یک دوست به «لذتی» رسید که از صد بار ارگاسم جنسی و جسمی بالاتر است. تا کی و کجا می خواهید برده دود و ماشین و سنت های غلط باشید. تا کی نگاه های بی شرمتان وسعت شهر را به «لجن» خواهد کشید. پیشنهاد می کنم کمی فکر کنید.

«زندگی» فقط رقابت بر سر میز ریاست نیست. «مادیات» در مقابل ذات زندگی حتی ارزش فکر کردن هم ندارند. باور کنید می شود با کسی که مثل شما فکر نمی کند دوست بود. باور کنید می شود حرف های او را هم شنید. باور کنید می توان «زیباتر» نگاه کرد و عاشق تر بود.

*آنکه می‌گوید دوست‌ات می‌دارم
«خنیاگر»  غم‌گینی‌ست
که آوازش را از دست داده است

ای کاش «عشق» را
زبان  سخن بود

هزار کاکلی شاد
در چشمان  توست
هزار قناری «خاموش»
در گلوی من

عشق را
ای «کاش» زبان  سخن بود

*شاملو

● نابغه

نابغه...«تاثير پذير، درون گرا، آرمان گرا، متفکر»... تو يک تيپ «نابغه» هستي. تو مي تواني ساکت و کم حرف باشي اما پشت «ماسک» خاموش و کم حرف تو، يک ذهن فعّال وجود دارد که به تو اجازه مي دهد که همه موقعيّتها را «تجزيه» و تحليل کني و در پايان، راه حل هاي «خلّاقانه» و دور از ذهني را انتخاب کني! مردم عادي اين تحليلهاي ذهني تو را نمي فهمند و فکر مي کنند که «پنهاني» مشغول دوز و کلک چيدن هستي!

به هر حال، سليقه و اصالت، نقاط «قوّت» تو هستند و مردم وقتي که تو را بشناسند، به قضاوتها و تصميماتت احترام مي گذارند. و اگر ياد بگيري که فقط يک کم خوش «برخورد» تر باشي، مي تواني «رهبر» بسيار خوبي باشي. تو مطمئنّاً چنين تصوّري را در همه ايجاد مي کني. فقط مطمئن شو که همه نقشه ها و «دسيسه» هايي که پشت پرده مشغول کار کردن روي آنها هستي، «بي خطر» باشند!

پاورقی: در «تست شخصیت سنجی» این سایت شرکت کردم و نتیجه اش همان چیزی است که در بالا خواندید. من نمی دانم این «تست» تا چه حد علمی است و اصلا می تواند درست باشد یا نه، ولی در مورد «من» اشتباه نکرده اند! بد نیست اگر شما هم شرکت کنید.

بی ربط: کاش «اوباما» رئیس جمهور آمریکا شود. امروز یکی از دلهره آورترین انتخابات ریاست جمهوری «آمریکا»ست. با اینکه نظرسنجی ها از پیروزی اوباما خبر می دهد اما «تجربه» نشان داده است در انتخابات به نظر سنجی ها زیاد نباید «اعتماد» کرد. به هر حال انتخاب او درست است در سیاست کلی آمریکا تاثیری نخواهد داشت اما می توان امیدوار بود که دیگر «جنگی» در کار نخواهد بود.

اوباما رئیس جمهور آمریکا شد

کریستین امانپور: امروز در آمریکا مثل دوم خرداد در ایران بود

● مثل یک نت لب گیتار

دست من وقت «نوشتن»
شکل «اسم» تو رو داره
وقت خوندن صورت من
«خنده هاتو» کم میاره

عطر «یاسی» که تو چیدی
«ناز» صد باغو خریده
ماه کامل سر سفره
گریه هامو «سر» کشیده

تو چه «خوشرنگ» و عزیزی
مثل یک «نت» لب گیتار
مثل فکر «شعر» تازه
حدس یک گل پشت «دیوار»

ای تو «دل کوک» ای خوش آهنگ
تو شنیدنی ترینی
من پر از هوای «غربت»
تو هوای سرزمینی

زمهریر نارفیقان
خواب «آفتابی» می بینه
هجرت ما وسط «آب»
«زورقی» بی سرنشینه

پیله بستن در دل تو
کار «پروانه» شدن بود
گرد «شعله» قد کشیدن
رقص ناب «مرد و زن» بود

با تو باید مثل «شبنم»
عطر گلها رو بغل کرد
تلخی فاصله ها رو
پر «کندوی» عسل کرد

تو چه «خوشرنگ» و عزیزی
مثل یک نت لب «گیتار»
مثل فکر شعر تازه
«حدس» یک گل پشت دیوار

با ترانه ای از «شهیار قنبری»، پدر ترانه نوین           با صدای آفتابی «گوگوش» [+

پاورقی: در میان همهمه شهر، وسط «خیابان» شلوغ، در میان پچ پچ آدمک ها، توی تاکسی و اتوبوس، زیر «باران» پاییزی، چه «عشقی» دارد در گوشت نجوای ترانه باشد. این روزها فقط «ترانه» در گوشم است و خیابان زیر پایم...